شعر عاشقانه شاملو
هزار کاکلی شاد ، در چشمان توست ، هزار قناری خاموش ، در گلوی من ، عشق را ، ای
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد ، شکوفه از تو شاداب تر ، پاییز از تو غمگین تر ، نمی شود که تو باشی ، من عاشق تو نباشم ، نمی شود که تو باشی ، درست همین طور که هستی ، و من هزار بار خوبتر از این باشم ، و باز هزار بار، عاشق تو نباشم ، نمی شود… می دانم…
هزار کاکلی شاد ، در چشمان توست ، هزار قناری خاموش ، در گلوی من ، عشق را ، ای
دلم می خواست کسی باشد،که مرا “بلد” باشد ، بلد بودن مهم تر از عاشق بودن یا
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد ، شکوفه از تو شاداب تر ، پاییز از تو غمگین تر